ادوارد به دختر همسایه میگه I don’t know who I am اونم در جواب میگه Join the club اما این کلابی نیست که من خواسته باشم عضوش بشم. زندگی خودم رو داشتم ایران و حس میکنم از واقعیت جدا شدم. همش مثل یک خوابه مثل یک کابوس طولانی. دور خودم رو با ادم پر میکنم اما هیچی مثل قبل نمیشه.تنهایی رقتانگیز
خانواده من از دنیا نرفتن ولی من از دنیاشون رفتم و اونها هم دیگه توی جهان من نیستن. از دستشون ندادم اما خب ندارمشون اینجا. من فک میکردم که خیلی ادم مستقلی هستم و تنهایی رو دوست دارم. اما الان واقعا مثل قسمت اخر فصل اول این سریال شدم. من گم شدم و نیاز دارم یکی منو پیدا کنه. من واقعا نمیدونم کی هستم
امروز من به طور متوالی Dear Edward رو دیدم. خیلی با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار میکنم. قشنگ حس میکنم منم از یک سقوط هواپیما نجات پیدا کردم. یک قسمتهایی برادرش رو میبینه یا حتی خانوادهاش اما توهمه. به نظرم این تماس تصویریا با خانوادهام در بهترین حالت مثل توهمات ادوارده. کلی نشستم گریه کردم.
خب اینجا میخوام حرفایی که روی توییتر نمیشه زد رو بنویسم.
This is my first post(?)