درسته. البته من خودم کلا با مومن بودن هر ئیسم و ئیستی مشکل دارمچون باعث محدود شدن جهانبینی فرد تو یه چارچوب کوچیک میشه ولی بله همیشه باید فرضو بر این بگیریم که قربانی راست میگه مگر عکسش ثابت شه. چون مجرم از همون لحظه اول سعی بر پاک کردن آثار جرم، انکار و فرار داره. هنر با ترد شدن یک هنرمند، نمیمیره.
حرفت میتونه درست باشه چون زاویه نکاهت به موضوع غلط نیست. روی دوم این ماجرا قربانیها و اون جامعه آماریِ آسیب دیده و مستعد آسیب دیدن هستن. قطعا اونا هم حرفها و نظراتی دارن که میتونه درست باشه. بطور کل اگه قرار بر حمایت باشه خودم شخصا ترجیح میدم بیشتر به سمت قربانیها سوق داده بشه(به شرط دوری از افراط)
میگم راه فرار نداریم چون اگه حتی هزاران کیلومتر هم دور شی از این جغرافیا، موقع رفتن بخشهای مهمی از وجودتو به ناچار اینجا جا گذاشتی و تا همیشه دلتنگشی.
شدیم عین اون چارچوب دری که میخکوب شده و موریانهها در حال خوردن بندبند وجودش هستند. اون موریانهها آخوندان، مشکلاتی که برامون درست کردنن، [بی تعارف]ملت بیمار و آزارگریه که روزانه باهاشون سر و کار داریم. راه فرار هم نداریم چون چسبیدیم سر جامون.
ما نیاز مبرم به زندگی داریم(بهتعریف کلاسیک از زندگی) فارغ از مسائل کنونی. به ابتداییترین اتفاقات ممکن. مثل دیدن لبخند آدمهای تو خیابون؛سرخوشی و بازیگوشی کودکان. نیاز داریم حس زنده بودنو با پوست و استخون لمس کنیم. به هرچیزی که مارو از این روزمرگیها نجات بده. چیزی که الان داریم اسمش زندگی نیست.
ترس حاصلِ داشتنه. وقتی چیز ارزشمندی وجود داره، حسِ از دست دادنش میشه ترس. اون دارایی میتونه خانواده، سرمایه، شغل و هر چیز دیگهای باشه. مهمترین دارایی هر موجودی در این جهان بیکران، زندگیست. در واقع شرط اول داشتنِ هر چیزی در ابتدا، زندگیست. چیزی که ما نتونستیم حتی درصد کمی از اونو به درستی تجربه کنیم.
آدمها بدون آنکه بدانند، در حال وصله زدن واژگانی شبیه به هم اما از جنسی متفاوت، به هم هستند. مانند جوش دادن تکهای آهن به طلا؛ در آخر آن فرآورده نه آهن خالص است و نه طلا.
کاش ویدئوها، عکسها و داستان قتلی که دیروز تو استانبول اتفاق افتادو نمیدیدم و نمیخوندم. اون نقاشی، اون زجههای مادر، اون صداها و... کاش نمیدیدم🤦🏻♂️🚬
در شأن من نیست با آدمای بددهنی مثل تو همکلام بشم.