یه غریبه اومد از راه با من آشنا شد با تمام خستگی هاش با من هم صدا شد خونه دل از محبت گرم و با صفا شد به غرور گذشته رسیدم به هوای گذشته پریدم چی بگم ندونستم که غریبه هر چی باشه یه غریبه است …،
این نوشته ی رضا براهنی رو خوندم قلبم تیر کشید: من باتمام مردم عالم کاری نداشتم مردم برای من تویی آن جنگلِ "تو"است دراین زمینِ زیبای بیگانه امروزبوسههای تویادم آمد امروز ازتخت سینهام دستی دریچهی مخفیای راآهسته باز کرد در من تو را بیدار کردند ای کاش در من همیشه تو را بیدار میکردند
😄🙋🏻♀️
Million feelings, but zero words.
ریدم تو خاندان صفویه ..بخصوص شیخ صفی الدین اردبیلی بیناموس جاکش بی بته If you know, you know !
ببین یه جاهایی واقعا نیازه که سطح و نوع روابطت با ادمها کاملا clear باشه
اخ گفتی
آدم های تکلیف ناروشنِ زندگیتون رو کنار بگذارید. آدمهایی که هرگز شیوهی مواجههشون با شما، با خودشون، عقلشون، دلشون، عقیدهشون، عملشون روشن نیست رو کنار بگذارید. پیر میشید از باهاشون توی یک رابطه بودن.
یکم بهم فرصت بدین 😅