یه غریبه اومد از راه با من آشنا شد با تمام خستگی هاش با من هم صدا شد خونه دل از محبت گرم و با صفا شد به غرور گذشته رسیدم به هوای گذشته پریدم چی بگم ندونستم که غریبه هر چی باشه یه غریبه است …،
این نوشته ی رضا براهنی رو خوندم قلبم تیر کشید: من باتمام مردم عالم کاری نداشتم مردم برای من تویی آن جنگلِ "تو"است دراین زمینِ زیبای بیگانه امروزبوسههای تویادم آمد امروز ازتخت سینهام دستی دریچهی مخفیای راآهسته باز کرد در من تو را بیدار کردند ای کاش در من همیشه تو را بیدار میکردند
Million feelings, but zero words.
ریدم تو خاندان صفویه ..بخصوص شیخ صفی الدین اردبیلی بیناموس جاکش بی بته If you know, you know !
آدم های تکلیف ناروشنِ زندگیتون رو کنار بگذارید. آدمهایی که هرگز شیوهی مواجههشون با شما، با خودشون، عقلشون، دلشون، عقیدهشون، عملشون روشن نیست رو کنار بگذارید. پیر میشید از باهاشون توی یک رابطه بودن.
ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد درخویش تپیدیم ولی داد فزون شد بیداد ز دادی که غم خانه ندارد دیوانه ترین مردم شهرم ، توکجایی؟ تا فاش بگویم چوتو افسانه ندارد
امروز مطلب فاخری ندارم که باهاتون به اشتراک بذارم البته قبلنم نداشتم ولی دیگه چون هوا گرمممممممه دیگه اصلا ندارمبحزمبحرجیکیثقکیکوربثکالذلکبککبرک
ازین ببعد برنامه نهار دیگه فقط آبدوغ خیاره
این گرما دیگه از حد تحمل من خارجه وحشی شدم
ده ساله گوش میکنم هربارانگاراولین باره که تورج شعبانخوانی میخونه: هنوزم چشمای تو؛ مثل شبای پرستارس هنوزم دیدن تو؛ برام مثل عمر دوباره اس هنوزم وقتی میخندی؛ دلم از شادی میلرزه هنوزم با تو نشستن؛ به همه دنیا می ارزه! اما افسوس تورو خواستن دیگه دیره… دیگه دیره… اما افسوس که نخواستن؛ دلم آروم نمیگیره!